ورزش ایروبیک

ساخت وبلاگ

امکانات وب

منم دستامو رها کردم . و تو چشم بر هم زدنی تو اسمون معلق شدم ... دکمه چترم و زدم ....چتر باز شد از سرعتم کم شد و به ارومی به سمت زمین پایین اومدم ... چشمم افتاد به نیوشا که پاهاشودور بدن سرهنگ حلقه کرده بود و سرشو رو شونه های پهن اون گذاشته بود .. تا منو دید چشمکی برام زد و بوسه ای تو هوا برام فرستاد که منظورشو خوب گرفتم .. میدونستم پامون برسه به زمین جاسوسای تو گروه حتما لاپرتمونو میدن و یه تنبیه سخت واسه سرهنگ بدبخت و.نیوشای شیطون من در نظر میگیرن ... تو همین فکرا بودم که یهو گلوله ای از بغل صورتم رد شد .. یا خدا داشتن از پایین بهمون شلیک میکردند ... سرهنگ داد زد _چتراتونوحرکت بدین .. نزارید هدفتون بگیرن ... همون موقع یکی از تیرا به سر یکی از ستوانای گروه خورد و جا به جا کشته شد ... یکی دیگه تیر به پاش خورد .. هر چه پایین تر میرفتیم هدف گیری اونا دقیق تر میشد ... من مثل سرهنگ چترموبه اینطرف و اونطرف هدایت میکردم ... نزدیکای زمین نیوشا کمی از بدن سرهنگ فاصله گرفت و بندای چتر واز بدن سرهنگ جدا کرد و هر دو با یه خیز رو زمین خوابیدند ... منم با یه حرکت مارپیچی به زمین رسیدم .. کولمو از بدنم جدا کردمو و رو زمین نیم خیز شدم ... خدا رو شکر فقط یکی از بچه ها کشته شده بود چهار نفر دیگه هم زخمی شده بودند اما زخمشون طوری نبود که نتونن ادامه بدند ... سرهنگ داد زد .. برید سمت اون تپه ها سنگر بگیرید الان نیروی کمکی میرسه ... همگی سینه خیز یه سمت دو تا تپه رفتیم ... نیوشا خودشو به من رسوند و ادای منو در اورد ... _که از جنگ خبری نیست نه؟ .. اوظاع ارومه خیر سرت ... _نیو سر به سرم نزار میزنمتا .. تو که برات بد نشد .. خوب با سرهنگ چتر بازی کردین ... نیوشا _وای جیگرشو نمیدونی چه حالی داد خدا نصیبت کنه ایشالله خواهر ...یه بارم تو باش بری چتر بازی ... _خفه ..بدبخت بزار برسیم پادگان .. این خواهرا لاپورتتو که دادند .. اون وقت میفهمی چتر بازی چه حالی داره ... نیوشا _ سرمم ببرن دیگه برام مهم نیست .. نمیدونی ناتا چه اغوش گرمی داشت .. وای داغ داغ .. بوی ادکلونش داشت دیوونم میکرد ... _احمق از رویا بیا بیرون ..نمیبینی زیر رگباریم .. حواستو جمع کن ... کنار تپه رسیدیم .. با کلتای کمریمون شروع کردیم به تیر اندازی ... تو این کار دو تامون حرف اول و میزدیم .. نشونه گرفتیم .. با دقت .. چند نفرشونو که حسابی هم سر و صورتشونو پوشونده بودند به درک فرستادیم ... سرهنگ و بقیه هم از اونطرف ....دیگه فشنگی واسمون نمونده بود که سر وکله چند تا ماشین صحرایی نظامی پیدا شد ... نشستیم رو زمین و بقیه رو سپردیم به اونا ... چند ساعتی نگذشت که صدای تیراندازی قطع شد ... ````````````` نیوشا دزدکی سرکی کشید و یهو پرید تو هواوبشکن زدن _ای ول ای ولهخاتون جون ... تاج سره خاتون جون .. شیر زن خاتون جون ... گل بهسره.. دیدم باز داره ابرو ریزی میکنه .. با یه حرکت دست گذاشتم رو دهنشو نشوندمش ..
ورزش ایروبیک...
ما را در سایت ورزش ایروبیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adel ahangaaaa14579 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:25